ادراک زیبایی / وبلاگ دوم /

ساخت وبلاگ
  در لحظه ای همه دیدگاه ِ او از ذهنم می گذرد گفت کمی حرف بزنیم گفتم میخواهم بدانم آنچه را که میخواهی بدانم و میخواهند بدانند. می دانم تو می دانی اما بسیارند که نمی دانند . من نمیخواهم نمادین یا سخنور باشم کار ِ من محافظت با تکیه به نیروی مردمی باشد. کار ِ تو محافظت با تکیه به نیروی مردمی باشد. اما نیروی منسجم بی انسجام کاری نیاید و چیزی نپاید لفظ قلم نیکو باشد اما نیکوتر آنکه رها سخن گوییم من گویم رهاتر از رها گوییم پس تو نامت چه باشد ؟ فرمانده البرز! کار ِ تو ؟ اکنون فرمانده ی سجحبجا. حبجا کجا باشد ؟ حبجا گسترده میان ِ همه ، سجحبجا متمرکز در آنجاها که هرازگاه بکار آید و اکنون هنگام ِ عمل ِ سجحبجا نزدیک است مراکز ِ رادیو-تلویزیونی اهداف سجحبجا برای تسخیر است زندانها مراکز ِ فتح مردم ِ روان گشته حول ِ حبجا و آنان که همراهند پس شما همراهانید تا امید ِ مردم عمل نماید و ادامه یابد حال که اکنون فرمانده هستی پس بعدا نیز فرمانده باش خواهم بود همچنان محافظ ِ کشورم  و جهان. خواهم بود اما تو بگو چرا او را به مرض ِ خون و جنون بردی و بگذاشتی تا مشتی فرومایه بر جایش نشینند ؟ زیرا اگر تو با فرزندش یکجا نشینی باید که نیای تو نیز با او یکجا نشینند منهای نیای او منهای نیای تو اگر چنین نبود فرزند، شاه و تو وزیری بیش نبودی نه آنکه وزارت کسر شان باشد اما تو را وزارت مکدر سازد ونور از تو رباید تو با ش ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / ...
ما را در سایت ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrakezibayio بازدید : 152 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 23:14

 سالهای جنگ وُ بگیروُ ببندوُ اعدام بود در تهران زندگی می کردم یه روز وقتی از کرج به تهران بر می گشتم بین راه در ایست بازرسی که ماشین ها رو کنترل می کردند به من مشکوک شده بودند من قبل از رسیدن به محل بازرسی یه رمان سیاسی رو که همراهم بود گذاشتم زیر صندلی این در آن فاصله ی کم تنها کاری می شد که کرد از من چیزهایی پرسیدن و من با ظاهری عادی جواب دادم جوابهای راست هم دادم که اگه خواستن پی گیری کنن حرفهام دروغ در نیان از جمله آدرس خونه رو درست گفتم چون تنها زندگی می کردم میتونستم آدرس رو با ریسک وجود یه کتابخونه ی کوچک که توش چند تا کتاب سیاسی هم بود بگم بعد از یه بررسی ِ کوچک ِ ماشین ولم کردن که برم فقط مشخصاتمو از روی کارت شناساییم که اون هم واقعی بود یادداشت کرده بودن از اینرو من به محض رسیدن به خونه چند کتاب سیاسی رو بردم جای دیگه گذاشتم بعد رفتم با یه دوستی که یه فعال سیاسی هم بود صحبت کردم اون منو به دوستاش که نزدیک کرج تو یه روستای دم خط تو یه خونه که مثل مسافر خونه بود معرفی کرد که من مدتی اونجا بمونم چهار نفری تو یه اتاق صمیمی بودنمونو با هم اثبات می کرد بچه ها از دُورو بر ِ شهر خودمون تو شمال بودن تو اتاق روبرو یه پسر حدودا بیست و دو سه ساله زندگی می کرد که برای اطمینان از اینکه داره حسابی حال می کنه روزها تا عصر از ضبط صوتش ترانه های شاد زمان شاه رو گوش می کرد بعد از ظهر میرف ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / ...
ما را در سایت ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrakezibayio بازدید : 149 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 23:14